قوله تعالى إن الذین کفروا الآیة. از اول سورة تا اینجا اشارت است بفضل و لطف خداوند عز و جل با آشنایان و دوستان و این آیت اشارت است بقهر و عدل او با بیگانگان و دشمنان. و خداى را عز و جل هم فضل است و هم عدل، اگر عدل کند رواست ور فضل کند از وى سزاست، و نه هر چه در عدل رواست از فضل سزاست که هر چه از فضل سزاست در عدل رواست. یکى را بفضل بخواند و حکم او راست، یکى را بعدل براند و خواست او راست. نیک آنست که فضل بر عدل سالارست و عدل در دست فضل گرفتارست، عدل پیش فضل خاموش و فضل را حلقه وصال در گوش.


نه بینى که عدل او را هام راه است و شاد آن کس که فضل او را پناه است. ثمره فضل سعادت و پیروزى است، و نتیجه عدل شقاوت و بیگانگى. هر دو کارى است رفته و بوده جف القلم بما هو کائن الى یوم القیمة. حکمى است ازلى و کارى انداخته و از آن پرداخته من قعد به جده لم ینهض به جده.


پیر طریقت گفت: الهى از آنچه نخواستى چه آید؟ و آن را که نخواندى کى آید؟ تا کشته را از آب چیست؟ و نابایسته را جواب چیست؟ تلخ را چه سود گرش آب خوش در جوارست؟ و خار را چه حاصل از آن کش بوى گل در کنارست؟ قسمى رفته نفزوده و نکاسته توان کرد، قاضى اکبر چنین خواسته، شیطان در افق اعلى زیسته، و هزاران عبادت برزیده چه سود داشت که نبود بایسته. اذا کان الرضا و الغضب صفة ازلیة فما تنفع الاکمام المقصرة و الاقدام المودیة. عمر خطاب روزى بر ابلیس رسید گریبان وى بگرفت گفت دیر است تا من در طلب توام ترا بخانه برم تا کودکان بر تو بازى کنند. ابلیس گفت اى عمر پیرانرا حرمت دار در هفت آسمان خداى را عبادت کرده‏ام بهر آسمان صد هزار سال همى بالا گرفتم پنداشتم که آن بالا گرفتن من کرامتى است و نواختى چون نیک نگه کردم معنى آن بود که تا هر چند بالا بیش چون بیفتم سخت‏تر و صعب‏تر افتم، اى عمر تو هفصد هزار ساله عبادت من ندیده و من ترا پیش بت بسجود دیده‏ام. عمر دست از وى بداشت و زبان حال ابلیس از سر مهجورى میگوید:


گفتم چو دلم با تو قرین خواهد بود


مستوجب شکر و آفرین خواهد بود

بالله که گمان نبردم اى جان جهان


کامید مرا فذلک این خواهد بود

ختم الله على‏ قلوبهمْ یکى را مهر بیگانگى بر دل نهادند تا در کفر بماند، یکى را مهر سرگردانى بر دل نهادند تا در فترت بماند، آن بیگانه است رانده و سر راه گم کرده، و این بیچاره در راه بمانده و بغیر دوست از دوست باز مانده.


بهرچ از راه باز افتى چه کفر آن حرف و چه ایمان


بهرچ از دوست و امانى چه زشت آن نقش و چه زیبا

نه هر که از کفر برست او بحق پیوست که وى از خود برست، او که از کفر برست بآشنایى رسید و او که از خود برست بدوستى رسید، و از آشنایى تا دوستى هزار منزل است و از دوستى تا بدوست هزار وادى.


ما زلت أنزل من ودادک منزلا


یتحیر الالباب عند نزوله‏

و من الناس منْ یقول آمنا بالله این قصه منافقانست و سر نفاق منافقان بشرف مصطفى باز میگردد از دو وجه یکى از روى غیرت دیگر از روى رحمت. چون مصطفى محبوب حق بود و جمال و کمال از حدود افهام و اوهام او در گذشته الله تعالى او را بحکم غیرت در پرده عصمت خویش گرفت، و نفاق منافقان نقاب جمال وى ساخت، وز عالمیان در حجاب شد تا کس او را بحقیقت بنشناخت و چنانک بود او را بکس ننمود، و تراهمْ ینْظرون إلیْک و همْ لا یبْصرون اگر نه نفاق منافقان نقاب آن طلعت بودى خلایق همه خاک در نور غیب انداختندى. آن چنان آفتابى و نورى و ضیائى را چنین نفاقى که نفاق عبد الله ابى سلول و مانند او بود بکار باید، و اگر نه شعاع آن جمال بآدمیان بیش از آن کردى که جمال عیسى کرد تا گفتند المسیح ابن الله.


و این را بمثالى بتوان گفت: این قرص آفتاب که شعاع وى از آسمان چهارم میتابد روى در آسمان پنجم دارد و الله تعالى فریشتگان آفریده و بر وى موکل کرده و در پیش آن فریشتگان بیابانهاى پر برف مى‏آفریند، و ایشان از آن برف چندانک کوه کوه بر میدارند و در قرص آفتاب میزنند تا حرارت آن شکسته میشود و اگر نه از تبش و حرارت وى عالم بسوختى هم چنان نفاق منافقان در حضرت آن آفتاب دولت انداختند و گرنه خلایق همه زنار شرک بستندى. و لکن آن مهتر عالم همه لطف و رحمت بود چنانک گفت صلى الله علیه و آله و سلم‏


«انا رحمة مهداة»


و قال تعالى و ما أرْسلْناک إلا رحْمة للْعالمین یخادعون الله و الذین آمنوا. خود کردند و خون خود بدست خود ریختند و داغ حسرت بر جان خود نهادند، که قصد فرهیب حق داشتند. و سرانجام آن کار نشناختند. شوخى آمدى را چه پایانست، و بى شرمى وى را چه کرانست. تقصیر را روى بود و شوخى را روى نه، تقصیر از ضعف است و ضعف در خلقت آدمى، و شوخى ستیزست و ستیز نشان بیگانگى.


فی قلوبهمْ مرض فزادهم الله مرضا اینت بیمارى که آن را کران نه، و اینت دردى که آن را درمان نه، و اینت شبى که آن را بام نه، بزارتر از روز منافق روز کیست؟ که از ازل تا ابد در بیگانگى زیست، امروز در عذاب نهانى، و فردا در حسرت جاودانى. و لهمْ عذاب ألیم اذا راوا اشکالهم الذین صدقوا کیف و صلوا، و راوا انفسهم کیف خسروا.